3: لیلی گم کردگانیم

ساخت وبلاگ

12:راز

تو سُرودی ام به هنگامه ی فتح...وین راز تو دانی و من و فاتحِ فخر...چون فتنه ی یآر فتح ما صعب کند...صبر باید و صبر باید و صبر باید و صبر!...ا.ح

+ نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:22&nbsp توسط ا.ح  | 

3: لیلی گم کردگانیم...
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 65 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

13:افسر جنگ نرم امروزه در شبکه های مجازی خصوصا برنامه ای مانند اینستاگرام که کاربران درآن از آزادی بیش از حدی برخوردارند و این موضوع در اکثر موارد به ناهنجاری فرهنگی انجامیده است،هر شخصی آزادانه و با بی پروایی،تفکرات،عقاید و آرمان های فکری خویش را به اشتراک گذاشته و به نوعی تبلیغ میکند...و امان از بعضی از ما زودباوران و ساده لوحان که اسلام هرچه میکشد نه از قدرت اسلام ستیزان است!بلکه اسلام همواره از ساده لوحی مسلمانان نالیده است!پیج های متعدد و متنوع اینستاگرامی را میبینی که در موازات پیج های مذهبی و مبارز،به تبلیغ و ترویج وطن پرستی آنهم از نوع شاهنشاهی پهلوی،و شوریدن مغزمخاطبان نسبت به اسلام،مسلمانان و عقاید دینی میپردازند..و آنچنان فعالانه نسبت به پیمان خود که کوباندن دین است عمل میکنند که متوجه شده ام این نوع پیج ها حدودا روزانه حتی تا بیست پست هم میگذارند!سلطنت طلبان،آتئیست ها و خداناباوران،آگنوستیک ها و ندانم گرایان،مدافعان داروینیسم و نقادان حق به جانب قرآن،ضدانقلاب ها و ضدروحانیون در حال حاضر انواع و اقسام پیج های اینستاگرامی رنگارنگ را مدیریت میکنند!و حساسیت مسئله ی جنگ نرم اینجا دریافته میشود که اینستاگرام که جولانگاه جوانان و مغزهای شکوفنده ی نسل جوان شده است چگونه مجذوب و حتی مفتون این مطالب میشوند..جوانانی که سودای آزادیخواهی دارند و از شنیدن نظرات مخالف با شر 3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 63 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

14:لیلی گم کردگانیم۵(قسمت آخر) پس بهترین های آزاده،یعنی لبخند،مهربانی،دستِ یاری،دلسوزی،خیرخواهی،آرامش،دوستی،خواهری و محبت آزاده نصیب همگان خواهدشد..میوه ی محبتت را هزاران تکه کن و طعم شیرین و بیادماندنی اش را به تمام نزدیکانت بچشان و به همه بفهمان که عشق الهی با تو اینگونه کرده است..پروردگارت تورا اینطور تربیت کرده است..در قاموش عشق الهی و در وجود عاشق الهی،بدی و دَدمنشی و ناجنسی و طینت پلشتی نمی گنجد..و امّا..بهترینِ بهترین هایم..."عشقِ من" است که تنها خداوندِ عالم لایق آن است نه هیچ احد و بنی بشرِ دیگری!سهم بقیه تنها محبت و مهرت است..ولی عشق!بحثش فرق میکند!بقول معروف:" عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت؛چه سخن ها که خدا با منِ تنها دارد!..." من نمیفهمم داستان سرایان خیالپرداز را...نمیدانم هدفشان امیدهای واهی دادن به خویش است؟؟یا میخواهند حسّ خیالبافی و غریزه ی بال و پردادن و افسانه گویی شان را که جدیدا با یاوه گویی اشتباه شده است را ارضا نمایند؟؟!!تو سرزنده و شاد باش که خدایت را بعنوان معشوق خویش برگزیده ای و با هیچ چیز و هیچ کسِ دیگری عوضش نکن...(ده فروردین96) + نوشته شده در  جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 17:36&nbsp توسط ا.ح  |  3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 59 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

16 موضوع "با ماه نشینی ماه شوی...با دیگ نشینی سیاه شوی" : همگی میدانیم که انسان موجودی اجتماعی و پرجنب و جوش آفریده شده و همواره سعی دارد حضورفعال و مثبت خویش را در زمینه های مختلف جامعه ثابت کند.این حضورِپررنگ و خواه ناخواه که آدمی را از بدوتولّد تا بسترمرگ درگیرِخود میکند،روابطِ متقابل و دوسویه ای را بین فرد و محیط اطرافش پدیدمی آورد.این بدان معناست که همانقدرکه انسان با دخالتهای بِجا و نابِجایش،اطراف را دستخوشِ تغییروتحول قرار میدهد به همان میزان هم از شرایطِ حاکم بر پیرامون خود تاثیر میپذیرد و هویت خودرا براین اساس شکل میدهد.چه بسا امروزه این تاثیرگذاری ها درجهت اهداف مثبت وانسانی بندرت احساس میشود.بلکه اغلب یا انسانهایی را میبینیم که بی تفاوت و بی تکاپو چنان غباروسنگی هستند که دستِ باد و جریانِ آب آنان را به هرسو خواهدکشاند و یا با افرادی مواجه هستیم که از غفلت ناآگاهان سوءاستفاده کرده و بی وقفه درتلاشند همان تاثیرات مدِنظر خود و پیشبرنده ی اهدافِ سودجویانه ی خود را روی اذهان و احساسات سراسرِمردم بگذارند و در این راه از تمامی امکانات در دسترس بهره میبرند.بدین دلیل است که هرفردی باید به اهمیت نوع و حدومرز روابطش با افراد مختلف بخوبی واقف و مسلّط باشد.همین روابط،همین کنارِهم بودن ها،همین با هم خندیدن ها و سربرشانه ی هم اشک ریختن ها،همین جمع شدن ها و جمع کردن هاست که ج 3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 66 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

17:منِ هفده ساله! خیلی اتفاقی عنوان "منِ هفده ساله" برای هفدهمین پست وبلاگ انتخاب شد..پستی که شاید کمی ترشحات ناخوشایندِ درونم را ببلعد و تنها اندکی از این التهاب روحی کم کند...من شاید در زندگی سختی نکشیده ام،ولی تلخی..تا دلت بخواهد..اصلا تلخی خاصیت زندگی همه ی آدم های این دوره زمانه است..تلخیِ وجودیِ خودت..تلخیِ اطرافیانت..تلخیِ تقدیرت..تلخیِ تصمیمت..تمام این تلخی که که کم کم روی دلت جمع میشود،ناگهان سرتاپای خودت را هم تبدیل به برج زهرمار میکند..آنوقت برای دیگران که هیچ!برای خودت هم غیرقابل تحمل و تاسف برانگیز میشوی!مادربزرگم حسرتِ چهل سالگیِ مادرم را میخورد،مادر حسرتِ هفده سالگی مرا،و من حسرتِ جنب و جوش های جاهلانه ی سرشار از زندگیِ هفت سالگیِ دخترکان و پسرکان ریزه میزه ای که درراه مدرسه میبینمشان!و شک ندارم که آنها نیز حسرتِ بزرگ شدن و به سنِ من رسیدن در دلشان است همانگونه که همه ی ما هفده ساله ها در هفت سالگی در دل داشتیم! این حسرتِ لعنتی چیست که انسان را رها نمیکند؟؟که لحظه ای خاطرت را آسوده نمیسازد؟؟همه ی ما هرلحظه درحال حسرت خوردنیم!حسرت چیزهای نداشته..حسرت کارهای نکرده..و بعضاً کرده!خوردنی که گویی سیری در پی ندارد و عطشش روزبروز افزون میشود.از حسرت نوشتم..همین حسی که مدتهاست گریبانم را گرفته و اکنونم را به کامم زهر و آینده را در نظرم بی رنگ میکند!حسرت روزهای کودک 3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 67 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

18:منِ هفده ساله۲بقول خودشان یکی یکدانه بودم و نورچشم پدر..دختر بودم و بالشت زیر سر مادر...هنوز هم میخواهند باشم..شاد بودم و شیطان..پرهیاهو و فعال..چه کارها که در کودکی عاشقشان بودم و امروز حتی لحظه ای حوصله شان را ندارم..مثل نقاشی..یک پوشه دکمه ای داشتم و انبوهی از نقاشی هایی را که در برگه آچار میکشیدم درآن میگذاشتم..خدا میداند بعدش هم چه کیفی میکردم از نگاه کردنشان..خواندن و نوشتن که بلد نبودم ولی در ذهنم چه قصه ها که نمیساختم!نقاشی میکشیدم و مادربزرگ را به اجبار مینشاندم که قصه هایی را که میگویم تو برایم زیر این نقاشی ها بنویس..به کمک مادربزرگ قصه های مصور میگفتم و لحظه شماری میکردم برای روزی که با دستان خودم قصه هایم را بنویسم..آنقدر شروشور بودم که اشک تمام دخترعموهایم را که برای مراقبت از من مدتی نزدمان می آمدند درمی آوردم..آنقدر شیرین زبان بودم که هوس دخترداشتن را به دل تمامِ دوستان و همکاران پدرومادرم انداخته بودم..پدرومادر اما آن روزها به خوبی و خوش اخلاقی الآن نبودند..بابا رفقای چندان خوبی نداشت و مادر هم یکشبه با طلاق برادر و مشکلات پدرومادرش پیروپژمرده شده بود..خوشحالم که حالا بهتر شده اند..نمیدانم چندساله بودم که بابا برایم از رقیه ی حسین میگفت..از کربلا و عاشورا..از ام ابیهای مصطفی میگفت و دلش ضعف میرفت از اینکه من هم روزی جای مادرِنداشته اش را برایش پر کنم 3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 57 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

19:منِ هفده ساله۳علیرغم روزهای مزخرفی که در پیش دبستانی گذرانده بودم،اشتیاق شدیدی نسبت به رفتن به دبستان داشتم..یادم هست هرروزی که به کلاس اول میرفتم از مادرم میپرسیدم:مامان یعنی دیگه من امروز نوشتن یاد میگیرم؟؟!و مادرم میگفت باز هم صبر کن..کجایید روزهای بیادماندنی کلاس اول؟!کجایید بازی های پرسروصدا در حیاط دبستانِ آزادی؟؟خانم ذاکری..معلم عزیزِ کلاس اول!که همیشه در خوردن تغذیه هایم شریک میشدی و آنقدر مهربانی میکردی که آخرسر هم موفق بودی یک لقمه نان و پنیر در دهانم بچپانی!به شخصه هرگز در دوران تحصیلم با لقمه ی نان و پنیر بعنوان یک میان وعده ی زنگ تفریح کنار نیامدم!کلاس اول بود و آن جملاتِ معروف کتاب فارسی اش..آنهمه بی ریایی اش که نهایت زرنگی در این بود که سر الف کلاه بگذاری و بنویسی آب!کلاهش را برداری و بنویسی نان!بنویسی بابا..بنویسی مادر..انار..چه میدانستی قرار است یکروز  روزگار و مردمش هم کلاه گشاد بیعاری برسرت بگذارند و هم کلاهبرداری های حرفه ای یادت دهند!چه میدانستی آدم های این دنیا همگی مثل اسطوره های دبستانت نیستند؟!!به تو تنها از ریزعلی و حسین فهمیده گفته بودند..تو دریاقلی و تختی را خوب میشناختی!ولی افسوس از جهانی که تو با مغز و روح بکر کلاس اولیت باآن روبرو شدی!نرم نرمک هم تصوراتت عوض شدند و هم اسطوره هایت عوضی!و تا مدتها این را نفهمیدی..به سن تکلیف رسیدی و شادما 3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 69 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

20:منِ هفده ساله۴قطعاً کلاس ششم و هفتم و هشتم بهترین سالهای دوران دانش آموزی ام بودند..کلاس ششم که عاشق درس خواندن شدم و سودای اصفهان رفتن و ثبت نام در فلان مدرسه های آنچنانی بسرم افتاده بود! آخرسرهم فقط با دوماه اساسی خواندن درسها قبول شدم ولی پدرم هیچ رقمه راضی نشد و من ماندگار شدم..عقلم کم بود در آن روزها و لجبازی ها و بچه بازی هایی که میکردم اصلا برایم قابل درک نیست..خُب واقعا تجربه ای از زندگی نداشتم و نمیتوانستم آن صلاح پنهانی را که پدر تشخیص میداد درک کنم! هم لج کردم و هم سرکوب شدم و دیگر نخواستم که هیچوقت مثل آن روزها درس بخوانم..بیست مدرسه را میگرفتم و خلاص! اکثر دانش آموزان وقتی در دبستان عالی هستند ممکن است در راهنمایی و دبیرستان دچار افت تحصیلی شوند حتی موقتی!ولی من برعکس بودم..دوران ابتدایی را هم شاگرد خوبی بودم ولی درسهارا آنطورکه باید نمیفهمیدم و حتی تجربه ی یک نمره ی پنج از بیست و پانزده از بیست راهم در ریاضی کلاس سوم دارم!ولی کلاس ششم روش خواندن را برای خودم کشف کردم و به متوسطه اول رفتم..کلاس هفتم و هشتم در مدرسه ی کوثر با مدیریت خانم الهه بابایی آنقدر به دلمان چسبید که بعد از رفتن خانم بابایی دیگر حتی دست و دلمان به مدرسه رفتن هم نمیرفت! البته برای من اینطور بود و مطمئنم کسانی هم بوده اند که زیاد از مدیرِمحبوبِ من خوششان نمی امد!در تمام عمرم کسی را آن 3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 66 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

21:منِ هفده ساله۵"بانوی دوعالم" : آن حوریِ دلبرمولا زهراست/آن اُم حسن،اُم حسین اُم ابیها زهراست/گل سرسبد باغ محمّد زهراست/نسیمِ جنّت رضوانه ی اعلی زهراست/آن روحِ خداییِ دوعالم زهراست/آن همسرِ مولای ولایت زهراست/آن دُخت یگانه،مادرِحضرت حجّت زهراست/بخدا حوری در ظاهرِانسان زهراست/اوست سرور و بانوی دوعالم/که میوه،دردانه ی طوبی زهراست/اوست آبِ زلال حوضِ کوثر بخدا/اولین زائرِعباسِ علمدار زهراست...(ا.ح،شنبه،۱۳۹۰/۱۱/۲۹،اولین شعر!) + نوشته شده در  پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۶ساعت 16:50&nbsp توسط ا.ح  |  3: لیلی گم کردگانیم...ادامه مطلب
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 71 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 4:09

باز از یاد تو در سوز و گداز آمده ام...به گدایی به سر کوی تو بازآمده ام...چه مرادی که مریدی چو تو نادیده کسی...چه مریدی که ز نازت به نیاز آمده ام...تو که نزدیکترازمن به منی میدانی...که من خسته دل از راه دراز آمده ام...(علامه حسن زاده آملی)بسم رب الحسین

3: لیلی گم کردگانیم...
ما را در سایت 3: لیلی گم کردگانیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeyehazin بازدید : 67 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 5:26